9 ماهگی
فقط یه سری عکس
دو روز بسیار سخت و سنگین
میخوام بیام از اتفاقاتی که توی این چند روزافتاد بنویسم . اتفاقاتی که اصلا خیر نبود ولی خداروشکر به خیر گذشت. ولی هنوز وقت نشده میام با یه عالمه عکس زیبا از پسر نازم . خدا جون همه مریض ها رو شفا بده مخصوصا بچه های مریض پ ن : بنا به دلایلی تصمیم گرفتم از اون دوروز ننویسم که البته کل همون دو روز ربط داشت به شما عشقم ولی چون خاطره خوبی نبود و هنوز با یاداوریش استرس میگیره منو پس بهتره که اصلا ازش ننویسم که هی جلو چشمم زنده نشن .موافقی پسرم؟؟؟؟ افرین که به نظر مامانت احترام میزاری
نویسنده :
مینا
0:16
دلت تا به ابد وصل خدایی باشد ....
بهشت در دست مادران است و بسسسسس
عکس با حال
چند شب پیش ها توی فیس بوک من یه عکسی رو دیدم خیلی خندیدم از عکسه خوشم اومد یه مدل هایی شیطنت و سیاست توش موج میزد منم کلی کیف کردم و اونو سیو کردم روی صفحه لب تاب. بعد فردا بابایی اون عکس رو دیده بود و به من گفت وقتی این عکس رو دیدم خیلی ناراحت شدم و بغضم گرفت . چقدر احساسات ادما میتونه متفاوت باشه من به اون عکس کلی خندیدم و باهاش ذوق کردم و بابایی کلی ناراحت شده بود با اون عکس. جالبههههههههههه نه؟ حالا میخوام این عکس رو بزارم توی وبلاگت نازنینم نمیدونم وقتی بزرگ شدی تو کدوم حس بهت دست میده با دیدن این عکس ؟ فقط چون به نظرم جالب بود گفتم بزارم همین. &n...
نویسنده :
مینا
23:58